حکمت نامتناهی (۶۵) – سفرِ نامتناهیِ انسانی

حکمت نامتناهی (جست‌وجو و نگرانی لایزال انسان در دیالوگ با آفاق بی‌کران اندیشه)
نشست (۶۵) – سفرِ نامتناهیِ انسانی
سه‌شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲

📝 چکیده

1- در بحث های گذشته گفته شد که انسان در این نشئه در زندان محدودیت هاست وهرگز از ان خارج نمی شود و پیوسته از زندانی به زندان دیگر می رود وسیر کمالی او در این است که بکوشد که این زندان را بازتر و فراخ تر کرده و فراخ شدن زندان انسان از طریق توسعه ظرفیت وجودی ومعرفتی او حاصل می شود. (نشست های اول تا سوم)

2- بنابر این انسان هرگز –در این نشئه- به حقیقت مطلق دست نمی یابد و هر آنچه که درک می کند جلوه ای ونسبتی از عینیت است که در زاویه ای از نگاه انسان به عینیت برای او هویدا شده است. انسان هرگز در این نشئه به هیچ شناخت مطلقی دست نخواهد یافت و تفاوتی در این نسبیت بین هیچ نوع شناختی در هیچ حوزه ای وجود ندارد. (نشست های ششم تا هشتم)

3- گفته شد (نشست چهاردهم) که این “نسبیت نامتناهی” است و متفاوت از “نسبیت مطلق” است همانطور که با “نسبیت نسبی” نیز تفاوت دارد. در این تصویر از نسبیت هیچ هرج و مرج شناختی و غیر شناختی روی نمی دهد و هر شناخت انسان در ظرف وجودی ومعرفتی خاصی رخ می دهد که زاویه دید و برداشت انسان از عینیت است و شناخت انسان در همان ظرف و زاویه معتبر است و مفهوم خطا و دروغ در جای خود و نسبت به این ظرف و زاویه همچنان معتبر است. (نشست یازدهم)

4- همچنین قواعد ثابت و اصول اخلاقی و اعتقادی در این نگاه، مفهوم دیگری پیدا می کند وهیچ نقصی در انها ایجاد نمی شود و به عنوان “مفاهیم تکثر پذیر” ، در آنها “سیالیت و حرکت جوهری” ایجاد شده که در عین امکان تغییر بی نهایت، جهت و جوهره و حقیقت خود را در این واحد سیال حفظ می کند که در بحث مفاهیم تکثر پذیر توضیح داده شد.(نشست پانزدهم)

5- همچنان که مفاهیم بی نهایت ساز و کار خاص خود را برای درک و فهم خواهند داشت ونیز هر مفهومی که در ان بی نهایت و نامتناهی وجود دارد. چنین است که خداوند ودر این نگاه، مفهوم و یا به عبارت دقیق تر “فرامفهوم” ومعنی بالاتر وبرتر از هر مفهومی خواهد داشت وبرای رساندن این “فرامفهوم” از اصطلاح “عینیت بی نهایت نامتناهی” استفاده می کنیم. (نشست بیستم)

6- حقیقتی که برای انسان معلوم می شود به نسبت آنچه که برای اومعلوم نشده نسبت محدود به نامحدود است و این دوبخش از حقیقت _یعنی معلوم و نامعلوم- مانند دوبسته جدا از هم و بدون ارتباط نیستند بلکه مانند نگاه انسان از دوزاویه به یک جسم است که نمی توانند با هم ارتباط نداشته باشند و اگرچه هر دو آنها بخشی از حقیقت را می شناسانند اما خود دونسبت از این حقیت با ارتباط ذاتی با یکدیگر هستند. مثال “فیل در تاریکی” در “داستان مثنوی” گویا هست و در ان به خوبی روشن است که حقیقت ورای درک هربیننده است در عین اینکه هرکدام نسبتی از واقعیت را درک کرده و نمی توان –در این مثال- ان را دروغ وخطا نامید، اگرچه دروغ و خطا نیز در جای خود مفهوم و مصداق دارد.

7- این نسبت و درک نسبی انسان تا بی نهایت ادامه می یابد و هرگز به انتهای حقیقت نمی رسد در عین اینکه هرگز مانعی او را وادار به جهل مطلق نمی کند و پیوسته این درک نسبی ادامه داشته و از نسبتی به نسبت بالاتر سیر می کند و انسان هم به تناسب ظرفیت وجودی و معرفتی خود از زندانی به زندان دیگر منتقل می شود و هرگز از زندان شناختی و وجودی خود خارج نمی شود و هرگز –دراین نشئه- به درکی ورای ان دست پیدا نمی کند.

8- مجموعه های تفکر انسانی که در نگاه مدعیان آنها تشکیل دهنده یک منتظم –عقیدتی، ایدئولوژیک، سیاسی، اجتماعی و غیره- می باشند، ساخته ذهن و درک بشری است و حتی اگر منشا و سرچشمه قطعی و پذیرفته شده ماورائی داشته باشد. مفاهیم برتر اسمانی وقتی در ظرف محدود انسان ساکن این نشئه گشته و با بیانی که در این جهان امکان دارد به زبان رانده شد، نمی تواند از قواعد حاکم بر معرفت بشری خارج باشد و این هیچ منافاتی با منشا الهی آن ندارد. حتی پذیرش عصمت و برتری شناختی انسان هایی چند، تناقضی با این قاعده ندارد. معرفت بیان شده توسط انسانی که ماورائی بودن او تضمین شده و معصوم است؛ هر چند که مطلق و بدون نقص باشد اما در نهایت باید توسط انسانی تفهم بشود که در زندان این نشئه است و در نتیجه دچار همان قواعد و محدودیت خواهد شد.

9- بنابر آنچه گذشت، منتظم های اندیشه انسانی –از هرنوع و منشا و جهت- می توانند از هر نوع معرفت درست و خطا و حتی دروغ ترکیب شده باشند و به میزان غلبه درستی و نادرستی ، کلیت منتظم و مکتب فکری به آن شناخته می شوند. در نتیجه درست و متعالی بودن یک منظم فکری بشری و تایید منشا الهی ان به این معنی نیست که وقتی در ظرف انسانی ریخته شد، نمی تواند عنصری نادرست در ان باشد و این منافاتی با منشا الهی و کامل و بدون خطا بودن ان مکتب در اساس و سرچشمه ندارد. به عنوان مثال پس از پذیرش عصمت پیامبر و بدون نقص بودن کتاب الهی، آنچه که ما از ان درک می کنیم در محدودیت معرفتی ما و محکوم به قواعد این نشئه است حتی اگر اجماع پیروان آن پیامبر بر ان درک قرار گرفته باشد.

10- مکتب و اندیشه نظری یا عملی که در این جهان آثار و ثمراتی دارد لامحاله باید بهره ای از حقیقت در ان باشد و بدون اینکه نسبتی از حقیقت را به دست اورده باشد نمی تواند در این جهان به نتایج عملی یا نظری برسد. قلمرو عملی و نظری هرگز با بطلان محض امکان ندارد و باید با حقیقت و عینیت صورت بگیرد واین منافاتی با بطلان حاکم بر کلیت یک مکتب ندارد.

11- اگرچه ممکن است خلاف و دروغ هم در یک مکتب و منتظم فکری باطل وجود داشته باشد اما بیشترین جهت گیری غلط در این است که آن نسبتی از حقیقت که دریک منتظم به دست امده ، از سوی مدعیان آن به عنوان حقیقت کامل و شامل در تمام زوایا و ظروف معرفتی و عینی اعلام می شود. اگر به مثال “فیل در تاریکی” بازگردیم، انسانی که در تاریکی از یک حقیقت برتر –فیل کامل و تمام عیار- تنها درکی محدود –عضوی از اعضا- را دریافته نه تنها بر این درک خود اصرار می کند بلکه ان را به عنوان حقیت کامل و تمام علم کرده و درک های دیگران را مورد تهاجم قرار می دهد. اگر صاحب این درک ناقص درک خود را به عنوان بخشی از حقیقت که او دریافت کرده بیان نماید، هیچ ایرادی بر او نیست. اما وقتی که آن را حقیقت مطلق فرض نموده و دریافت های دیگران را انکار می کند؛ دچار خطای عظیمی می گردد. درواقع بطلان این ادعا در جنبه انحصاری و انکاری اوست : انکار دریافت دیگران و جمود و انحصار در دریافت خود. اینکه او زاویه ای از این حقیقت کامل را فقط درک می کند جای ایرادی ندارد -و از درک محدود انسانی بر می خیزد- اما اینکه این زاویه را حقیقت کامل می داند و زوایای دیگران را به رسمیت نمی شناسد منشا بطلان و ایراد اوست. هرچه حقیقت مورد ادعای او نسبت به حقیقت درک شده بیشتر باشد ، بطلان او شدید تر و “انحصار ادعائی و انکار از روی جهالت” او بیشتر است. مکاتب باطل در اصل از میزان این “نسبت” شناخته می شوند و “دروغ و ظلم و جنایت بعدی” انها از این “جهالت اساسی” سرچشمه می گیرد.

12- انسان در سیر روحی و کمالی خود ابتدا خطاها و مسیر اشتباه خود را پیدا نموده و از غفلت زندگی روزمره ویا هر مشغولیت مزاحم با شان انسانی خود به سوی احیای خویشتن انسانی گام بر میدارد. اما پس از رسیدن به نقطه آگاهی و هوشیاری برای پیمودن مسیر فضیلت، گوئی تازه به نقطه صفر رسیده و پس از این حرکت او فقط با “افزایش ظرفیت وجودی و معرفتی” به پیش می رود. اصل فضیلت انسان وصول به این ظرفیت وجودی و معرفتی است که زندان های او را پی در پی می شکند و از مرتبه ای به مرتبه بالاتر صعود می کند.

13- سیر معرفتی انسان در دنیاهایی باید صورت بگیرد که رودرروی اوست و نمی تواند از انها کناره گرفته و به خیال و فرضیات خود پناه برد. عرصه های شناختی که در جهان معاصر انسان ها قرار دارد میدان رشد فرد است و هر فرد به تناسب وسعت وجودی ومعرفتی خود باید از حقایق و عینیت های واصل شده در این میدان، پلکانی برای توسعه وجودی ومعرفتی خود بسازد و باطل بودن کلیت این مکتب نباید او را از حقایق و عناصر اصیل ان مکتب باز دارد. حقیقت ورای درک وفهم تمامی مکاتب و شناخت های انسانی است و هر منتظم فکری و اندیشه انسانی “بخشی و نسبتی” از ان عینیت نامتناهی را به دست اورده و مکاتب حق و باطل در اصل این مدعا مشابه هستند و بطلان وحقیقت انها در اساس تفکر به “جنبه انحصاری و انکاری”آنها باز می گردد. مکتبی که پس از دریافت “جلوه ای از حقیقت” آنها را در زاویه درست و ظرف متناسب خود به کار گیرد حقانیت بیشتری دارد و آنکه از این ظرف خود فراتر رود و ادعای انحصار بیشتری نموده و به انکار وسیع تری از حقایق و زوایای دیگر بپردازد دارای بطلان عمیق تری است. کودکی که از جهان بی انتها به جسمی کوچک –یک وسیله ساده برای بازی کودکانه- اکتفا نموده و در حالی که دل مشغول ان است به تمامی جهان غیر ان بی اعتنا است و هرگز نظری در مورد ان ندارد، سرتاسر بر حق بوده و به باطلی الوده نگشته است. اما حکیم و فیلسوفی که به بسیاری از حقایق جهان بشری زمان خود دسترسی پیدا نموده اما غرور و تبختر و اشرافیت علمی سرتاسر شخصیت او را فرا گرفته و به انکار و ادعای انحصار روی اورده، بیش از هر انسان “عامی و جاهل” بر باطل است.

14- اسلام –در خوانش صحیح آن- به معنی پذیرش و تسلیم است: تسلیم در مقابل حقیقت مطلقی که همیشه نسبتی از ان برای ما موجود است و هرگز در تصرف کامل و مطلق ما در نمی اید و می دانیم که هرچه که درک می کنیم خودبخشی و نسبتی از یک حقیقت برتر و کامل تر است که هرگز دسترسی نهائی به ان -در این نشئه- نداریم. از سوی دیگر نگاه به مکاتب و اندیشه های حق و باطل بر این بنیان است که گوئی هر کدام از انها حصه ای از حقیقت –کم یا زیاد- نزد آنان موجود است و سیر تکامل اسلامی با فرا گرفتن این حصه به کمال می رسد. متون دینی همچون “اطلبوا العلم ولو من المنافق” و “اطلبوا العم و لو بالسین” باید بر این معنی فهمیده شود و نه به معنی دریافت علومی که با تکامل انسان ارتباطی ندارند. اسلام حقیقی به معنی تسلیم در مقابل این “فرا حقیقت و فرا دینی و فرا مطلق و فرا بدیهی” است. این معنی دیانت و اسلام است برای هر انسانی که در این جهان و نشئه‌ای است که ما هستیم و هر دینی که به دست ما می‌رسد در همین وضعیت است. امّا جهان‌های برتری که به عنوان “انسان این جهانی” به آن دسترسی نداریم حساب دیگری دارد که ما در وضعیت انسانی خود -در این نشئه- به آن دسترسی نداریم و مسیری که ما را به آن جهان و جهان‌های دیگر واصل می‌کند فراتر از درک عادی و نسبی ما است و ابزارهای دیگری می‌طلبد مانند عصمت، عالم فنا، عالم پس از مرگ و حتی نیروانا و آتش مطلق و عالم روح.

15- سیر روحی و معرفتی انسان د رمفاهیم نامتناهی –همچون مفهوم خداوند- بیشتروکامل تر است و هرگز بر یک مفهوم اثباتی نمی تواند قرار گیرد. “سیلان معرفتی” انسان در مفهومی مانند خداوند یا بی نهایت ریاضی و هر مفهوم نامتناهی دیگر به صورت گذر از مفاهیم محدود به بالاتر و بالاتر است و هر زمان که در این سیلان ، آرام گیرد به بتی ذهنی اکتفا نموده است.

توضیح:

مسیر انسان برای فهم کردن تمامی این مفاهیم – بدون استثنا- نفی کردن مفاهیم متناهی است که در راستای آن مفهوم نامتناهی قرار دارند مثلاً برای فهم عدد نامتناهی، انسان متوسل به نفی فهم‌های متناهی می‌شود. همینطور در هر مفهوم نامتناهی دیگر آنچه در ذهن انسانی رخ می‌دهد سلسله‌ای از فهم‌های متناهی و محدود است که ذهن انسان یکی پس از دیگری آنها را نفی می‌کند – نفی در تمام شدن و اینکه دیگر بالاتر از آن وجود ندارد – و این سلسله پیوسته ادامه پیدا می‌کند و در حالی که هر زمان ذهن انسان در یکی از این مفاهیم محدود گرفتار است و در زندان حد و حصر و تناهی است ولی زندانی بودن خود را می‌یابد و می‌پذیرد که این زندان تمام حقیقت نیست. امّا راهی برای فهم مستقیم و ایجابی و مصداقی و اثباتی بیرون از آن را ندارد. تمام ظرف وجودی او درک این محدودیت‌هاست ولی این ظرف وجودی اشاره‌ای است به حقیقتی بالاتر و بالاتر و غیر قابل دسترسی که همان نامتناهی است. این راه شناخت نامتناهی توسط انسان است در تمام موارد و تفاوتی بین خداوند و دیگر مفاهیم نامتناهی نیست.

این روش فهم کردن نامتناهی است که از طریق نفی مفاهیم فهم شده به مفهوم متضاد آن پی می¬برند در حالی که به خود آن مفهوم راه مستقیم ندارند و این غیر از جهل مطلق و ندانستن مطلق است و منافاتی با ایجابی بودن آن مفهوم در عینیت و اصل ذات خود – و نه در اندیشه ما – ندارد. همچنین اگرچه این مفهوم برای ما در ظاهر از جنس “نفی و ترک و نیستی” است اما مفهوم خداوند در اینجا غیر از خدائی است که در الهیات تنزیهی به کار می برند. زیرا از طریق این تناقض در شناخت انسان به درکی می رسد که پیوسته سیلان دارد و اگرچه ظاهر ان تماما نفی است اما “اثبات های اشاره ای” پی در پی به وجود می ایند وبلافاصله پس از سیر انسان به ضد خود تبدیل می شوند. (نشست های سوم و بیستم و بیست و یکم)

16- به دلیل علاقه و انس ذهنی ما با مفاهیم متناهی، ایجابی و اسم‌های خاص و وحشت و فرار ما از ضد آن، پیوسته در هر مفهوم نامتناهی به دنبال نمونه‌ای ایجابی، خاص و مشابه متناهی آن هستیم. درک عدد بی‌نهایت سخت و وحشت‌آور است مگر برای آنان که در جریان تمرین‌های ریاضی ذهن خود را آموزش داده و آن را آماده پذیرش این محرومیت معرفتی نموده و واقعیت این زندان فکری را پذیرفته‌اند. مابقی افراد به جای آن بی‌نهایت واقعی، عددی متناهی و بسیار بزرگ را تصور می‌کنند. تصوری که برای آنان بزرگ است و آنان را با ظرف معرفتی و وجودی خود اقناع و راضی می‌کند در حالی که در واقعیت امر غیر از یک عدد متناهی خیلی بزرگ چیزی نیست.

درک مفهوم خداوند نیز مانند تمام مفاهیم نامتناهی می‌باشد و تفاوتی بین آنها نیست و همانطور که انسان در زندگی روزمره‌اش در مورد مفاهیم نامتناهی فکر و عمل می‌کند در مورد خداوند نیز فکر و عمل می‌کند. در مورد خداوند نیز به دلیل انس و علاقه انسان به مفاهیم محدود، مفاهیمی می‌سازد که به ذهن و تصور او بزرگ و بلند و خداگونه می‌نماید و چون بت‌پرستان، برای خود بت‌ها می‌سازد و با ظرف وجودی و ذهنی خود آنان را اندازه می‌گیرد و بالا و بلند و قابل پرستش می‌یابد. در حالی که اینها بت‌ها و مخلوق‌هایی ساخته ذهن و علاقه او هستند و خداوند چون هر مفهوم نامتناهی دیگر بلندتر و بالاتر از این مفاهیم محدود می‌باشد.

تفاوتی که در مورد مفاهیم دینی وجود دارد این است که به دلیل تقدس و تعصب ارباب اندیشه، این محدود نگاری و متناهی انگاری شدیدتر و متعصبانه‌تر است و بر آن اندیشه باطل، تعصب می‌ورزد و تکفیر می‌کند و شمشیر می‌کشد و بر این راه خطا اصرار می‌ورزد حتی اگر روشنفکر دینی باشد. در امور و مفاهیم غیر دینی اندکی از انسان‌ها وحشت این زندان فکری را می‌پذیرند و با نفی این مفاهیم متناهی به سوی مفهوم نامتناهی میل کرده و اشاره می‌کنند، اما در مفهوم خداوند این گروه کمترند و چه بسا مخفی و مطرود بوده و جریان‌های فکری و صاحبان کرسی واقتدار دینی، فکر و درس آن را برنمی‌تابند و خوش نمی‌دارند. چنین است که از قول آن فقیه عارف گفته‌اند ” به خدای احد و واحد سوگند که هر که انکار خدا نموده، درست گفته است”!

17- چنین است که اگرچه خداوند “حی و قیوم و قائم وحاضر” است اما خدائی که ما می سازیم هر زمان به بتی دیگرتبدیل می شود و به قول نهج البلاغه: “هرکس خدای را وصفی گفت هرآینه او را با حقیقتی قرین ساخت و آنکه او را با حقیقتی قرین ساخت، پس او را به مفاهیمی چند آراست و چنین کسی جاهل به خداوند شد و آنکه در این جهل قرار گرفت ،پس به خداوند اشاره نمود…!”

چنین است که برای خدائی بودن باید پیوسته خدائی را که ساخته ایم بمیرانیم و از فریاد این حقیقت نترسیم تا تقرب ما به خدائی حقیقی تر برای لحظه ای دیگر –فقط لحظه ای و نه بیشتر- مقدور شود.

شمار صوت‌ها: 12؛ شروع صوت‌ها
ویدئوی «حکمت نامتناهی (۶۵)»

حکمت نامتناهی (۶۴)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *