حکمت نامتناهی (۹۵) – آزمودن دستورالعمل‌های دیالوگ

نشست نود و پنجم
حکمت نامتناهی

آزمودن دستورالعمل‌های دیالوگ

با ارائه‌ی
محمدحسین قدوسی

سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
ساعت ۱۶

خیابان انقلاب، خیابان وصال شیرازی، کوچه نایبی، پلاک ۲۳، کافه دره‌باغ

📝 چکیده

در نشست 92 حکمت نامتناهی درباره شیوه وصول به افق‌های بالاتر گفتگو شد. محتوای بحث این بود که «دیالوگ بین افق های اندیشه اگرچه اقدامی ارزشمند است اما به این معنی نیست که همیشه به نتایج بهتری می رسد. چه‌بسیار برخوردهای اندیشه‌ای و گفتگو بین اندیشه‌های گوناگون که به محکم شدن هر طرف در همان محدودیت و زندان فکری خود منتهی می‌شود و نه تنها رشد فکری درپی‌ندارد بلکه محدودیت فکری طرفین را تشدید می‌کند.” بنابر این باید دانست که ” چگونه می توان در ترکیب پیچیده و سخت و صعب اندیشه ها و مکاتب فکری شرق و غرب نفوذ نمود؟ چگونه می توان از میان عناصر به هم پیچیده و صلب این مکاتب، مواد لازم برای رسیدن به یک دستگاه کامل‌تر و دارای ابعاد بیشتر معرفتی یافت؟ چگونه ترکیب این مواد ممکن است؟ نسبت این اندیشه‌های جدید با بنیان فکری و اعتقادی و معرفتی قبلی انسان چیست؟ چگونه می‌توان بدون رهاکردن “میراثی از گذشته که هنوز برای انسان زنده و درست است” به قله های جدید فکری رسید؟»

در ادامه به این سوال پرداخته شد که راه رسیدن به افق‌های بالاتر چیست؟ مهم‌ترین نکته‌ای که در مسیر دیالوگ صحیح و تعالی‌بخش به آن تکیه شد “میراث فکری” آن مکتب است. در تشریح میراث فکری چنین گفته شد که «میراثی لازم است که تنها از طریق توجه به این مدرسه فکری و به کارگیری نگاه ان و استفاده از برداشت‌ها و معارف ان به‌دست‌می‌اید. درواقع ما در سیر بحث‌های حکمت نامتنهای در بررسی یک واقعیت و عینیت به نقطه‌ای می‌رسیم که بستری آماده و قابل استفاده برای محتوای جدید را فراهم کرده و با نگاه تکمیلی به آن عینیت می توان این بستر را مورد استفاده قرار داده و نگاه خود به آن عینیت را تکمیل کنیم و این پروسه با استفاده از ان میراث فکری ممکن است. ارائه کننده ان مکتب باید با راهنمائی گرفتن از ان همچون ناظری که از زاویه‌ای دیگر به عینیت مورد نظر نگاه می‌کند بتواند درک ما را کامل کند و این تنها راه گفتگو و دیالوگ بین افق‌های فکری است که منتهی به واصل شدن جویندگان حقیقت به افق‌های بالاتر می شود.”

از مهم‌ترین نکاتی که دراین نشست مطرح شد «همه یا بخشی از ان چیزی که نباید در دیالوگ روی آن تکیه نمود و اکتفای به این بخش‌ها می تواند دیالوگ را بی‌‌حاصل کند»

همچنین در این نشست اشاره‌ای به منطق تحقیق شد و اینکه استفاده از این منطق در دیالوگ ما را به “نقاط عطف” و “حلقه های مفقوده” و “گیج گاه عبور” در گفتگو رسانده و ما را قادر می‌سازد که از گفتگو و تقابل اندیشه‌ها “سکوی پرشی” برای رسیدن به افق‌های بالاتر بسازیم.

برنامه ما در نشست 95 به کار گرفتن و آزمودن این تئوری‌هاست و دانستن و تجربه کردن اینکه در یک دیالوگ برگزیده به چه اندازه این تئوری‌ها به کار گرفته شده و چه نتایج احتمالی حاصل شده و چه نقاط انحرافی و “اکتفای به بخش‌های بی‌حاصل” در دیالوگ برگزیده روی داده است.

اینکه «نمی‌توان روش مشخصی برای فهم حقیقت توصیه کرد» به عنوان خارج کردن روش مشخصی است و نفی اضافی است یا کلیت دارد؟ در صورت کلیت ادعا، پارادوکس آن چه می‌شود؟
دازاین چه تفاوت مفهومی با نگاه انسان به جهان دارد؟ اگر انسان را فقط نگاه تعریف کنیم این تفاوت چگونه خواهد بود؟ اگر جوهری جدای از نگاه بدانیم؟ اگر ان را ظرف خالی بدانیم که با باورها پر می شود؟ در دو حالت که ظرف را دارای جوهر جدا بدانیم و یا ندانیم؟
همه این سوالات و در شقوق مختلف بالا در مورد “شیوه وجود انسان” در نگاه هایدگری چگونه است؟
«فهم در نگاه هایدگر و گادامر از زبان‌شناسی و معرفت‌شناسی جداست و شانی وجود شناسانه دارد»؛ آیا در نگاه عادی فقط می تواند جدای از آن دو باشد یا اینکه در نگاه عمیق انسان شناختی که عاقل و عقل ومعقول را به یک نقطه می‌رساند هم می تواند جدا باشد؟ اگر این اتحاد را عمیق تر کنیم و به “عینیتی فراتر از هر درک” و “شناختی با نسبیت نامتناهی و نسبی‌تر از هر نسبت” قائل شویم چگونه خواهد بود؟
گادامر فهم را جدای از متن و متعلق فهم می‌داند و همچون هایدگر و هوسرل به ورای ان و برامده از خود می داند، آیا این تنها در معنی عادی و ظاهری متن و شی مورد شناخت صادق است و یا اینکه با نگاه نامتناهی که مرز بین اینها را برمی‌دارد نیز صادق است؟
گفته شد که از نگاه گادامر «دل‌مشغولِ پدیدارشناسی عمل فهمیدن ناظر به سلوک پدیدارشناسیِ هوسرلی شده»، مرز بین دل‌مشغولی پدیدار شناسی با سلوک آن چیست؟ آیا در نگاهی که این مرزها برداشته می‌شود هم چنین جدائی معنی خواهد داشت؟
همچنین گفته شد که گادامر «مبانی این تلقی خود را ابتدا با زیبایی‌شناسی آغاز می کند و سراغ تجربه هنری می‌رود» آیا این رجوع به هنر و زیبائی شناسی صرفا به دلیل وفور عناصر مورد اشاره دارد و یا دلیل فلسفی کامل‌تری از این؟
منظور از بازی در نگاه و بیان گادامر چیست؟ آیا به مفهوم شکلی آن اشاره دارد یا فلسفی یا معرفت شناسی آن و یا خلق یک پارادایم است و یا مفهومی نامتناهی که انتهایی در ان متصور نیست؟ در حالت آخر آیا مرز بین بازی و غیر بازی مفهوم است؟ در این صورت چگونه بین امر سابجکتیو وابجکتیو رفت و آمد می‌کند؟
گفته شد که « مفهوم سنت در هرمنوتیک فلسفی گادامر مورد اهمیت است که فهمیدن در افق سنت رخ می‌دهد و این خویشتن متناهی از دو سو با نامتناهی در فلسفه گادامر گره می‌خورد؛ از یک سو آنچه من هستم محصول بی‌نهایت فرآیند فرهنگی، روانی و غیره است و دوم اینکه خود فرآیند، فهم انتهایی ندارد و اگرچه من افق ِ محدودی دارم اما این افق قابل اتساع است» اگر این مطلب را به این مفهوم بگیریم که «گذشته و تاریخ و جغرافیا و همه این جهان در من موثر است و من نیز قابلیت اتساع به خیلی از این موارد را دارم»؛ در این صورت دچار یک خبط روشی در دستورالعمل دیالوگ شده‌ایم. خبط این است که دراین صورت به مفهومی روشن و بدون ثمر رسیده‌ایم که در نگاه نامتنهای به انسان، بدیهی است. بنابر این مجبور هستیم تعبیر کامل‌تر و عمیق‌تری از ان داشته باشیم. در این صورت چه تعبیری باید بکنیم؟!
و سوالات و موضوعاتی دیگر.

صوت نشست «حکمت نامتناهی (۹۵)»

ویدئوی نشست «حکمت نامتناهی (۹۵)»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *